منتقدانه .. و زمانی که قائم ما ظهور کند، ندا در دهد:
آگاه باشید ای جهانیان!
که منم امام قائم..
آگاه باشید ای اهل عالم که منم شمشیر انتقام گیرنده..
بیدار باشید ای اهل عالم که جد من حسین را تشنه کام کشتند..
بیدار باشید ای اهل عالم که جد من حسین را عریان روی خاک افکندند..
آگاه باشید ای جهانیان که جد من حسین را از روی کینه توزی پایمال کردند..
*یالثارات الحسین علیه السلام*
|
سلام تبریک به مدیران اوقاف استان،حداقل میشد به شیوه تخریب بقیع یا تخریب میدان لولو بحرین یا بقعه علی بن مهزیار رو صاف نکنن!حالا اگر حرمت قبور اموات مردم، ارزش هزینه هایی که تا حالا صرف این بقعه متبرکه شده بود و خیلی مسائل دیگه رو در نظر نگیریم.در ذیل چند عکس از وضعیت قبلی و فعلی مقبره علی بن مهزیار رو میذارم. امیدوارم که سازمان میراث فرهنگی و دستگاه قضائی به آسونی از کنارش نگذرن.
[ یکشنبه 90/4/19 ] [ 7:57 عصر ] [ علی آلیانی ]
[ نظر ]
سلامو باز هم درباره 6 تیر ماه: سخنرانی ناتمام در مسجد ابوذر تهران سال 60سخنرانی ناتمام آیتالله خامنهای در مسجد ابوذر تهران
6 تیر 1360 بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم امیدواریم که این دیدار با شما برادران و خواهران، یک دیدار مفید و ثمربخشى باشد و بتواند ما و شما را به هدفهاى اسلامیمان نزدیک کند. قبلاً لازم است عذرخواهى کنم از نیامدن هفتهى قبل. با این که چنین قرارى ما داشتیم، همان طورى که مىدانید، هفتهى گذشته روز شنبه مجلس به کار مهمى سرگرم بود و تا ساعت یک بعد از ظهر یا یکونیم جلسه ادامه داشت؛ نمىتوانستیم ما مجلس را ترک کنیم. وقتى هم که آمدیم بیرون، وقت گذشته بود و امکان آمدن نبود. حالا انشاءاللَّه این هفته با کمکى که خواهرها مىکنند از بالا، یعنى سکوت را در آنجا رعایت مىکنند، ما مىتوانیم کارمان را انجام بدهیم. خواهش مىکنم برادرها دخالت نکنند، من وقتى از پشت بلندگو دارم با خواهرها حرف مىزنم، صدایم از شما بیشتر به آنها مىرسد، شماها که شلوغ مىکنید خودِ این بدتر مىکند. خواهرهایى که بالا نشستهاند، خواهش مىکنم توجه بکنند که همهمهاى که در آنجا هست، محیط ساکت ما را از آرامش مىاندازد. سکوت کنید و بگذارید ما با فراغت یک ساعتى در اینجا به پرسش و پاسخ بپردازیم. یک مقدمهاى قبلاً دربارهى سؤال و جواب بگویم. «سؤال» چیز خوبى است. دستور شرع هم این است که انسان چیزهایى را که نمىداند، بپرسد. و بر کسانى که مىدانند، واجب است که سؤالِ سؤالکننده را پاسخ بدهند، مگر این که در آن پاسخ دادن مفسدهاى مترتب بشود. در روزگار ما سؤال زیاد است و این سؤالها سه نوع است؛ یک نوع سؤالهاى فکرى و ایدئولوژیک است راجع به اسلام، راجع به مقررات و احکام دینى. چون شعور مردم و فکر مردم پیشرفت کرده، براى آنها سؤال مطرح مىشود، مىخواهند از اسلام چیزهاى زیادى را بدانند. نوع دوم سؤالات مربوط به مسائل جارى کشور یا کلاً مسائل سیاسى است. مىخواهند بدانند که سیاست دولت در زمینههاى اقتصادى یا رفاهى یا تولیدى چیست، سخنگویان دولتى سرگرم کارند، نمىرسند همهى سؤالهاى مردم را پاسخ بدهند. ضد انقلاب هم به شدت مشغول کار است؛ از کاهى کوهى مىسازد و سؤال ایجاد مىکند. در ذهن مردم ما -که خدا این مردم ما را یعنى همین شماها را حفظ کند و خیر بدهد و توفیق بدهد و از شما راضى باشد- این سؤالها در ذهنشان مىنشیند؛ لذاست که سؤال مىکنند. نوع سوم سؤالهاى مربوط به افراد است. آقا شما بابت نماز جمعه هر ماهى چهل هزار تومان مىگیرید؟ هر هفتهاى، یک روایت این است، چهل هزار تومان مىگیرید؟ آقا آقاى فلانى تو خانهى عَلَم مىنشیند؟ آقا آقاى فلانى شرکت تولیدى دارد؟ کارخانهدار است؟ آقا آقاى کلانترى وزیر راه داماد آقاى موسوى اردبیلى است؟ و از این قبیل سؤالها که بنده که اصلاً دختر ندارم تا حالا، چند تا داماد براى خود من فقط پیدا شده و هر کسى که یک جایى پیدا مىشود، اگر دختر است مىگویند این دختر فلانى یا فلانى یا فلانى است، چند تا را اسم مىآورند. اگر مرد جوانى است مىگویند این داماد آنهاست، در حالى که خداى متعال نه به ما دختر داده و نه هم داماد. این سؤالات هم زیاد است، پس سه نوع ما سؤال داریم. وظیفهى شما چیه؟ وظیفهى ما چیه؟ وظیفهى شما دو چیز است؛ اوّل، قبل از تحقیق قضاوت نکردن و منتظر روشن شدن بودن. این یک. وقتى که دربارهى فلان مسأله راجع به امور سیاست اطلاع ندارید، کسى را هم پیدا نکردید دم دستتان که بیاید بایستد اینجا و جواب بدهد، یا نامه نوشتید و جواب نگرفتید، از روى حدس و گمان قضاوت نکنید. این یک. و سؤال کنید تا روشن بشود. دوم، وظیفه این است که اگر راجع به اشخاص، افراد یا مسائلى که ارتباط به اشخاص و افراد پیدا مىکند، چیزى شنیدید که باز هم براى شما محقَّق و ثابت نیست، این را دهن به دهن نگردانید. چون مىشود شایعه و از قول پیغمبر اکرم،صلىاللَّهعلیهواله، نقل شده است که فرمودهاند: «کَفَی المرءُ کِذْباً أنْ یحدثَ بِکُلّْ ما یَسْمَعُ» براى دروغگو بودن یک آدم همین کافى است که هر چه مىشنود، نقل کند. این است دیگر. فرض بفرمائید که یک مرد سالم نجیبى کاسب سر این محل است. یک نفر مىآید مىگوید آقا خبر دارى چى شد؟ مىگوید، ها چى شده؟ مىگوید آره، جوادآقا مثلاً شکر قاچاق مىفروشد. خب [نامفهوم] شما مىگوئید نه بابا، او هم مىگوید نخیر اینجورى است. شما مىگوئید نه. آخر هم باور نمىکنید. بعد از او که جدا شدید، مىرسى به رفیقت، مىگوئى آره فلانى آمده بود مىگفت جوادآقا شکر قاچاق مىفروشد. به دومى مىرسى، مىگوئى شنیدم جوادآقا شکر قاچاق [مىفروشد]. دست سوم و چهارم و پنجم که رسید، مسلّم مىشود که جوادآقا شکر قاچاق مىفروشد. یعنى شما به دست خودتان، بدون سوء نیت، بدون دشمنى با جوادآقا یک جرمى را بار گردن یک مسلمانى کردید. این هم وظیفهى دوم. شایعه را ضد انقلاب درست مىکند، افراد سادهلوح و بىتوجه آن را این جا آنجا منتقل مىکنند. مثل بلاتشبیه مگس که میکروب را از جایى به جاى دیگرى منتقل مىکند. گناه آن مگس از گناه آن میکروب مختصرى کمتر است؛ خیلى کمتر نیست. (آقا این اگر آمپلىفایر است، خاموشش کنید. یک بلندگوى رو راست بگذارید صدا ندهد.) این وظیفهى شماست. اما وظیفهى ما چیه؟ وظیفهى ما این است که تا آن جائى که مىتوانیم سؤال را گوش کنیم تا مطلع بشویم که چه سؤالى شما دارید. که خب ما براى این کار [...] حالا این کار را بنده کردم. هفتهاى یک مسجد. الان مدتهاست که من این مسجد و آن مسجد رفت و آمد مىکنم. روزهاى شنبه براى برادرها و خواهرها یک ساعت صرف وقت مىکنم تا به سؤالهاى آنها پاسخ داده بشود. دیگران هم کارهایى مشابه این، کم و بیش انجام مىدهند. دوم این که آنچه در آن مفسدهاى نیست، با کمال صداقت گفته بشود و بیان بشود. براى این که مردم بدرستى بفهمند. خب، حالا شما ذهنتان آماده شد. سؤال شما و پاسخ من اگر براى خدا باشد، عبادت است و ما بین دو نماز یک ساعت در اینجا اگر با این نیت باشیم، مشغول عبادتیم. پس به عنوان پاسخ دادن به یک تکلیف الهى این وظیفه را انجام مىدهیم و پاسخ مىدهیم. در ضمنى که من سؤال مىکنم، اگر از این سؤالهایى که اینجا آمده وقت زیاد آمد، باز برادرها یا خواهرها سؤالهاى دیگرى بدهند تا من پاسخ بدهم. سؤال اوّل یک سؤال فقهى-اجتماعى است. البته سؤالى هم هست که ممکن است میانهى ما و خانمها را به هم بزند. آیا زن مىتواند قاضى و مجتهد بشود؟ اگر نه، چرا؟ و طبق حدیث «زن ناقصالعقل است»، آیا با آزادى زن منافات ندارد؟ اوّلاً این کسى که این سؤال را کرده، خیلى بىسلیقگى کرده. این حرف اوّل. توى این همه سؤال، توى این همه حرفِ لازم، یکهو چسبیده به این که زن مىتواند قاضى بشود یا نه؟ خب، حالا بفرمائید ببینم توى این خانمهاى تحصیلکرده، تحصیلات حقوق عالیه کى دارد که برود قاضى بشود؟ توأم با عدالت کامل که شرط قاضى است، کى دارد؟ یک وقت شما پنجاه تا زن تحصیلکردهى حقوقدان داراى شرائط دیگرِ قاضى آنجا قطار دارید، ردیف کرده، بعد مىپرسید آقا اینها چرا نمىتوانند قاضى بشوند؟ خب، این یک جاى سؤال [دارد]. بنده هم جوابش را مىدهم، اما وقتى چنین چیزى زمینه ندارد، موضوع ندارد، این چه سؤالى است که اینطور این سؤالکنندهى عزیز ما بىسلیقگى به خرج دادند این را مطرح کردند. اما در عین حال، به قول امیرالمؤمنین «[اما بعد] فَلَکَ حَقُّ الْمَسْألَةِ» سؤال کردید، بنده باید جوابش را بههرحال بدهم. اگر هم وقت گرفته مىشود، به گردن آن برادر یا خواهرى که این سؤال را به من داده. نه آقا. زن قاضى و مجتهد نمىتواند بشود. هر مردى هم قاضى و مجتهد نمىتواند بشود. مجتهد چرا، مرجع تقلید نمىتواند بشود. مجتهد یعنى کسى که درس خوانده قدرت استنباط پیدا کرده، این چه مرد، چه زن اشکالى هم ندارد برود بشود، اما مرجع تقلید نمىتواند بشود. یعنى دیگران از او تقلید نمىتوانند بکنند. هر مردى هم نمىتواند بشود. قاضى چندین شرط دارد. مرجع تقلید چندین شرط دارد. صدى هشتاد نود مردها هم این شرطها را ندارند، صدى نودوپنج هم ندارند. اما اگر جائى فرض کردیم که کسانى این شرائط را داشته باشند، اما جزو خانمها و زنها باشند، آن وقت نمىشود. چرا؟ ها. نکتهاش [نامفهوم] در یک کلمهى کوتاه عرض مىکنم. نکتهى این حکم الهى این است که قضاوت، یک منصبى است که احتیاج دارد به این که انسان خشک و قاطع باشد. خشک بودن و تحت تأثیر عواطف قرار نگرفتن، چیزى است که به طور معمول زنها این را ندارند و این نقطهى قوت زن است نه نقطهى ضعف زن. این را توجه داشته باشیم. زن اگر عواطفش جوشان و احساساتش پرخروش نباشد، عیب است. کمال زن در غلبهى عواطف اوست و این به دلیل این است که شغل اوّل زن تربیت فرزند است. نمىگوئیم شغل دیگر نداشته باشد، داشته باشد. مىتواند، هیچ مانعى ندارد داشته باشد. اسلام مانع نیست، اما اوّلین و اساسىترین و پراهمیتترین شغل زن، مادرى است. اگر رئیس جمهور هم بشود، اهمیتش به قدر اهمیت مادرى نیست. من اگر بتوانم تشریح کنم، وقت مىبود و مىگفتم که مادر بودن چقدر اهمیت دارد؛ یک مادر خوب بودن، قبول مىکردید که از ریاست جمهورى هم بالاتر است اهمیت و ارزشش. براى این کار عاطفه لازم است. خدا این موجود را با این عواطف خروشان آفریده تا مادرى لنگ نماند. اگر مادرى لنگ بماند، نسل انسان منقطع مىشود. یا انسانهائى که به جامعه وارد مىشوند، انسانهاى کامل و درست و حسابى و معتدلى نخواهند بود. براى این منظور خلق شده. حالا شما مىخواهید این موجودى که خدا براى خاطر همین موضوع او را عاطفى آفریده، بگذارید در رأس یک شغلى که بى عاطفهگى مىخواهد؟ قاطعیت و خشونت مىخواهد؟ خشک بودن مىخواهد؟ این را خداى متعال قبول ندارد. مجتهد جامعالشرائطى که مرجع تقلید مىشود نیز همینطور. مرجع تقلید باید تحت تأثیر هیچ احساس و عاطفهاى قرار نگیرد و این چیزى است که به طور متوسط و معمول در مردها بیشتر است از زنها به این دلیل. اما آنى که گفتند زن ناقصالعقل است، این نخواستند بگویند که زن خداى نکرده قوهى ادراک ندارد، هرگز. بسیارى از زنان از بسیارى از مردان سطح شعور و درکشان به مراتب بالاتر است؛ نه یک ذره دو ذره. من در تفسیر این جمله در نهجالبلاغه یک بیانى کردم که این بعد هم منتشر شده. شاید هم شماها بعضیتان دیده باشید. دو احتمال دربارهى این هست که یکى از این دو احتمال را من اینجا ذکر مىکنم و آن این است که نظر امیرالمؤمنین در «هن ناقصات العقول[ان النساء نواقص الایمان نواقص الحظوظ نواقص العقول/128نهجالبلاغه/ خطبه 80]» به طبیعت زن نیست، بلکه به زنى است که تحت تأثیر فرهنگ ستمآلود تمام طول تاریخ که نسبت به زنان این فرهنگ، همیشه توأم با ظلم و ستم بوده، ناقص بار آمده. در زمان امیرالمؤمنین زن در همهى جوامع بشرى، نه فقط در میان عربها، مظلوم بود. نه مىگذاشتند درس بخواند، نه مىگذاشتند در اجتماع وارد بشود و در مسائل سیاسى تبحر پیدا کند. نه ممکن بود در میدانهاى... انفجار بمب و مجروحیت شدید آیتالله خامنهای، این سخنرانى را ناتمام گذاشت. نسخه صوتی را از اینجا دریافت کنید [ سه شنبه 90/4/7 ] [ 2:44 صبح ] [ علی آلیانی ]
[ نظر ]
سلام
گرامیباد 6تیر ماه سالروز حفظ ودیعهء خدا و اسلام و امام و انقلاب حضرت آیة الله خامنه ای، رهبر مظلوم و مقتدر ما
بشکست اگر دل من بفدای چشم مستت سر خم می سلامت شکند اگر سبویی
ناگفتههایی از حادثهی تلخ سوء قصد به جان رهبر معظم انقلاب اسلامیجمعی از اعضای تیم حفاظت و اعضای تیم پزشکی حضرت آیتالله خامنهای بعد از 25 سال، در محضر رهبر انقلاب به بیان خاطرات و ناگفتههایی از حادثه تلخ ترور در ششم تیر1360 پرداختند.
در این مراسم که نزدیک به 4 ساعت به طول انجامید، آقایان خسروی وفا، حاجیباشی، جباری، جوادیان، پناهی و حیاتی از محافظان قدیمی رهبر انقلاب، به همراه 3 نفر از تیم پزشکی ایشان ــ دکتر میلانی، دکتر زرگر و دکتر منافی ــ به مرور خاطرات خود از ششم تیر 1360 پرداختند. آنچه میخوانید روایتی است کوتاه از این نشست. - اصلا اون روز مسجد یه جور دیگه بود... و اشک، چنان سر میخورد توی صورتش که هر چهقدر هم لبش را بگزد؛ نمیتواند کنترلش کند... سرش را تکان میدهد و به "حاجیباشی" نگاه میکند، او هم سرش را انداخته پائین و با دست اشکهایش را میچیند. "پناهی" به دادش میرسد و ادامه میدهد: ــ مردم اول روی زمین دراز کشیدند و بعد هم به سمت در هجوم بردند، من اسلحهام را از ضامن خارج کرده بودم، تا برگشتم سمت جایگاه دیدم ــ بغضش را فرو میخورد ــ "آقا" از سمت چپ به پهلو افتادهاند روی زمین! داد زدم: حسین! "آقا"... تا برسم بالای سر "آقا"، "حسین جباری" تنهایی "آقا" را بلند کرده بود و به سمت در میرفت... "جوادیان" که هنوز صورت گردش سرخ سرخ است، فقط سرش را به طرفین تکان میدهد و حتی چشمهایش را هم از ما میدزدد. "حیاتی" اما ماجرا را اینگونه ادامه میدهد: ــ هرطور بود راه را باز کردیم و خودم برگشتم پشت تریبون، ضبط صوت مثل یک دفتر 40برگ از وسط باز شده بود. با ماژیک قرمز هم روی جداره داخلیاش نوشته بودند: "اولین عیدی گروه فرقان به جمهوری اسلامی!" *** حاجیباشی یکدفعه نگاهش را از زمین میکند و بلندتر میگوید: توی ماشین همهاش به این فکر بودم که اگر اتفاقی بیافته، مردم به ما چی میگن؟! و دوباره باران، حرفهایش را خیس میکند. "جوادیان" ادامه میدهد: از جلوی یک درمانگاه گذشتیم که گفتم: "حسین! برگرد... درمانگاه ..." پنج نفری وارد درمانگاه شدیم، همه هول برشان داشته بود، یک نفر غرق خون توی آغوش جباری، 3 نفر هم با لباس خونی و اسلحه دنبالش... اولین دکتری که آمد و نبض آقا را گرفت، بیمعطلی گفت: دیگه کار از کار گذشته و رفت... پرستاری جلو آمد و گفت: "ببرینش بیمارستان بهارلو؛ پل جوادیه!" به سرعت دویدیم سمت ماشین. پرستار هم همراهمان شد، با یک کپسول اکسیژن که توی ماشین نمیرفت و بچهها روی رکاب در عقب گرفتنش تا بریم بیمارستان بهارلو... توی مسیر بیسیم را برداشتم و : - حافظ هفت! مرکز... مرکز! موقعیت پنجاه - پنجاه... (پنجاه - پنجاه موقعیت آمادهباش بود) بعد گفتم: مرکز! حافظ هفت مجروح شده! دوباره همه با هم ساکت شدند... انگار همین دیروز بوده، همین دیروز که از توی ماشین اعلام میکنند به دکتر فیاض بخش، دکتر زرگر و ... بگوئید از مجلس خودشان را برسانند، بیمارستان بهارلو. ماشین از در عقب بیمارستان وارد محوطه میشود. برانکارد میآورند. آقا را میرسانند پشت در اتاق عمل. دکتری که از اتاق عمل بیرون میآید؛ نبض را میگیرد و با اطمینان میگوید: "تمام کرده!" اما... اما دکتر فاضل که آن روز اتفاقی و برای مشاورهی یکی از بیماران در بیمارستان بهارلو حضور داشته، خودش را به اتاق عمل میرساند و دستور آماده سازی اتاق عمل را میدهد. ***
ــ شهید بهشتی به من خبر داد. تازه رسیده بودم منزل. پیکانم را سوار شدم و راه افتادم. به محض رسیدن، دکتر محجوبی گفت نگران نباش، خون را بند آوردم. و من آماده شدم برای جراحی. دکتر زرگر ادامه میدهد: "رگ پیوندی میخواستیم، پای راست را شکافتیم. رگ دست راست و شبکه عصبیاش کاملا متلاشی شده بود. فقط توانستیم کمی جلوی خونریزی را بگیریم و کمی هم پانسمان کنیم. تصمیم بر این شد که آقا را ببریم بیمارستان قلب." دکتر میلانی هم که مثل دکتر زرگر تمام موهای سرش سفید شده، غرق روزهای تلخ دهه 60 شده است، آرام و با تامل تعریف میکند: ــ جراحت خیلی سنگین بود، سمت راست بدن پر از ترکش و قطعات ضبط صوت بود، حتی یکی از ترکشها زیر گلوی آقا جا خوش کرده بود. قسمتی از سینه ایشان کاملا سوخته بود! یکی دو تا از دندهها هم شکسته بود. دست راست هم کاملا از کار افتاده بود و از شدت ضربه ورم کرده بود. استخوانهای کتف و سینه کاملا دیده میشد. 37 واحد خونی و فراوردههای خونی به آقا زده بودند که خود این تعداد، واکنشهای انعقادی را مختل میکرد... دو سه بار نبض آقا افتاد و چند بار مجبور شدیم پانسمان را باز کنیم و دوباره رگها را مسدود کنیم... خیلی عجیب بود، انگار هیچ چیز به ارادهی ما نبود... و دکتر منافی چشمهایش را روی هم میگذارد و آن روزها را اینگونه از پشت پرچین خاطرات ماندگارش بیرون میریزد: "مردم بیرون بیمارستان صف کشیده بودند برای اهدای خون. رادیو هم اعلام کرده بود جراحت به قلب آقا رسیده، عدهای توی محوطه جلوی اورژانس ایستاده بودند و میگفتند میخواهیم "قلبمان" را بدهیم... با هلیکوپتر، آقا را رساندیم بیمارستان قلب. لوله تنفس داشتند و تا بیمارستان دو بار مونیتور وضعیت نبض، خط ممتد نشان داد... عمل جراحی 3 ساعت طول کشید و آقا به بخش "آی سی یو" منتقل شدند. شب برای چند لحظه به هوش آمدند...کاغذ خواستند تا چیزی بنویسند... کاغذ که دادیم با دست چپ و خیلی آرام و با دقت چند کلمه را به زحمت کنار هم چیدند: - همراهان من چطورند؟ *** چند روز بعد که دیگر مطمئن شده بودیم، دست راست کاملا از کار افتاده است، از تلویزیون آمدند تا گزارش تهیه کنند، یک ساعتی معطل شدند تا آقا به هوش بیایند، وقتی پرسیدند که حالتان چطور است؟ این پاسخ را گرفتند: بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت / سر خُمِّ می سلامت، شکند اگر سبویی *** و حالا که 25 سال از آن روز تلخ گذشته، شاید شیرینی عیدی گروهک فرقان بیشتر خودش را نشان میدهد که به قول "خسروی وفا" هر وقت در حزب جلسه بود، آقا آخرین نفری بود که از حزب خارج میشد "و فردای آن روز هفتم تیر بود... حالا شاید بهتر بشود فهمید چرا سالهاست ضربان قلب این مردم میگوید: "دست" خدا بر سر ماست... این دست، رنگ خدا را دیده و طعم بهشت را چشیده، سوغات یک سفر غیبی به آن سوی ابرهاست که پیش رهبر مانده تا به قول دکتر میلانی: "با دست موعود بیعت کند..." *** صدای اذان یعنی شوق پرواز در آسمان آبی نماز. خودمان را به نمازخانه میرسانیم، این گروه آشنای قدیمی، صف اول و دوم نماز میایستند... رهبر که میآید مثل پروانههای حرم رضوی که در بهار گرد زائر حضرتش بیقراری میکنند، دور آقا حلقه میزنند. دکتر میلانی زودتر از باقی خودش را به آقا میرساند و همینطور که با چشم خیس به دست آقا خیره شده، دست رهبر را میبوسد و غرق آن نگاه پدرانه میشود... و چه خندهی شیرینی بر لبهای رهبر نقش بسته، خیلی وقت بود این جمع سالهای جوانی را یکجا ندیده بود... چه غافلگیری لذت بخشی. اللهم احفظ قائدنا الخامنه ای [ سه شنبه 90/4/7 ] [ 2:28 صبح ] [ علی آلیانی ]
[ نظر ]
........
|
|
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |