سفارش تبلیغ
صبا ویژن

منتقدانه
.. و زمانی که قائم ما ظهور کند، ندا در دهد: آگاه باشید ای جهانیان! که منم امام قائم.. آگاه باشید ای اهل عالم که منم شمشیر انتقام گیرنده.. بیدار باشید ای اهل عالم که جد من حسین را تشنه کام کشتند.. بیدار باشید ای اهل عالم که جد من حسین را عریان روی خاک افکندند.. آگاه باشید ای جهانیان که جد من حسین را از روی کینه توزی پایمال کردند.. *یالثارات الحسین علیه السلام*
قالب وبلاگ

سلام

سال نو مبارک.خیلی دیر دست به قلم شدم.بهاریه ای از مرحوم امام خمینی(ره) بمناسبت بهار تقدیم بشما عزیزان:

(قبلش بگم علت اومدن مجدد ما مطالب ناراحت کننده ای بود که درباره خیانت طواغیت عرب و ترک به این کشور مظلوم و مقاوم و قهرمان خوندم.بامید سقوط تفاله های مزدور اسراییل:اردوغان. حمد بن جاسم.عبدالله بن عبدالعزیز.آل خلیفه و ... . آمین

مژده! فروردین ز نو بنمور گیتی‌ را مُسخّر جیشش از مغرب‌زمین بگرفت تا مشرق سراسر

رایتَش افراشت پرچم، زین مُقَرنس چرخ اخضر گشت از فرمان وی‌ در خدمتش گردون مقرّر

بر جهان و هر چه اندر اوست، یکسر حکمران شد

قدرتش بگرفت از خطِّ عرب تا مُلْک ایران از فراز توده‌ی‌ آنْوِرسْ تا سر حدِّ غازان

هند و قفقاز و حبش، بلغار و ترکستان و سودان هم‌طراز دشت و کوهستان و، هم پهنای‌ عمّان

دولتش از فرّ و حشمت، تالی‌ ساسانیان شد

کرد، لشکر را ز ابر تیره اُردویی‌ منظّم داد هر یک را ز صَرصَر بادیه‌پیمایی‌ ادهم

بر سران لشکر از خورشید نیّر داد پرچم رعد را فرمان حاضر باش دادی‌ چون شه جم

برق از بهر سلام عید نو آتشفشان شد

چون سران لشکری‌ حاضر شدند از دور و نزدیک هم امیران سپه آماده شد از تُرک و تاجیک

داد از امر قضا بر رعد غُرّان حکم موزیک زان سپس دادی‌ بر آن غژمان سپه فرمان شلّیک

توده‌ی‌ غبرا، ز شلّیک یلان بُمباردمان شد

از شلیک لشکری‌ بر خاک تیره خون بریزد قلبها سوراخ و اندر صفحه‌ی‌ هامون بریزد

هم به خاک تیره از گُردان دو صد میلیون بریزد زَهْرَه‌ی‌ قیصر شکافد، قلب ناپلئون بریزد

لیک زین بُمباردمان، عالم بهشت جاودان شد

روزگار از نو، جوان گردید و عالم گشت بُرنا چرخْ پیروز و، جهانْ بهروز و، خوش‌اقبالْ دنیا

در طربْ خورشید و مه، در رقص و در عشرتْ ثریّا بس که اسبابِ طرب گردید از هر سو مهیّا

پیرِ فرتوتِ کُهن از فرطِ عشرت نوجون شد

سر به سر دوشیزگان بوستان چون نوعروسان داشته فرصت غنیمت در غیاب بوستان‌بان

کرده خلوت با جوانهای‌ سحابی‌ در گُلستان رفته در یک پیرهن با یکدگر چون جان و جانان

من گزارش را نمی‌دانم دگر آنجا چسان شد

لیک دانم اینقَدَر، گل چون عروسان بارور گشت نسترن آبستن آمد، سنبل تر پُرثمر گشت

آن عقیمی‌ را که در دِیْ‌ بخت رفت، اقبال برگشت این زمان طِفلش یکی‌ دوشیزه و، آن دیگر پسر گشت

موسم عیشش بیامد، سوگواریّش کران شد

چند روزی‌ رفت تا ز ایّام فصل نوبهاری‌ وقت زاییدن بیامَدْشان و، روزِ طفلداری‌

دست قُدرت قابله گردید، هر یک را به یاری‌ زاد آن یک طفلکی‌ مهپاره وین سیمین عذاری‌

پاک یزدان هر چه را تقدیر فرمود آنچنان شد

دختر رَزْ، اندک اندک شد مهی‌ رُخساره گُلگون غیرت لیلی‌ شد و هر کس ورا گردید مجنون

غمزه زد، تا رفته رفته میْ‌فروشش گشت مفتون خواستگاری‌ کرد و بُردش از سرای‌ مام بیرون

از نِتاجش باده‌‌ی‌ گلرنگْ روح‌افزای‌ جان شد

سیب سیم‌اندامْ، فتّان گشت و شد دلدار عیّار گشت پنهان پشت شاخ، از برگْ محکم بست رخسار

تا که «به»، روزی‌ ورا دید و ز جان گشتش خریدار بس که رو بر آستانش سود آن رنجور افگار

چهره‌اش زرد و رُخش پر گرد و حالش ناتوان شد

جامه‌ی‌ گلنارگون پوشیده بر اندام نار است گوییا چون من گرفتار بُتی‌ بی‌اعتبار است

جامه‌اش از رنگ خونِ دل چنین گلناروار است یا که چون فرهادِ خونینْ‌دل، قتیلِ راه یار است

پیرهن از خون اندامش بسی‌ گُلنارسان شد

جانفزا بزمی‌ طرب‌انگیز و خوش‌آراست، بُلبل تا که آید در حباله‌ی‌ عقد او گل، بی‌تأمُل

«تار» صَلْصَل زد، «نوا» طوطی‌ و گرم «رقصْ» سُنبل بس که روح‌افزا، طرب‌انگیز، شد بزم طرب، گل

برخلاف شیوه، معشوقگان تصنیف‌ خوان شد

نی‌‌ اساس شادی‌‌ اندر توده‌ی‌ غبرا مهیّاست یا که اندر بوستانهای‌ زمینی‌ عیش برپاست

خود در این نوروز، اندر هشت جنّت شور و غوغاست قُدسیان را نیز، در لاهوت، جشنی‌ شادی‌افزاست

چون که این نوروز، با میلاد «مهدی‌» توأمان شد

مصدرِ هر هشت گردون، مبدأ هر هفت اختر خالق هر شش جهت، نور دل هر پنج مصدر

والی‌‌ هر چار عنصر، حُکمران هر سه دختر پادشاه هر دو عالم، حُجّتِ یکتای‌ اکبر

آنکه جودش شهره‌ی‌ نُه آسمان، بل لامکان شد

مُصطفی‌سیرت، علی‌فر، فاطمه عصمت، حسن‌خو هم حُسین قدرت، علی‌ زهد و مُحمّد عِلم مَهْرو

شاهِ جعفر فیضُ و کاظِم حلم و، هشتم قبله‌گیسو هم تقی‌ تقوا، نقی‌‌ بخشایش و هم عسکری‌ مو

مهدی‌‌ قائم که در وی‌ جمع، اوصاف شهان شد

پادشاه عسکری‌ طلعت، نقی‌ حشمت، تقی‌‌فر بوالحسن فرمان و موسی‌ قُدرت و تقدیرْ جعفر

علم باقر، زهد سجّاد و حُسینی‌ تاج و افسر مُجتبی‌ حلم و رضیّه عفّت و صولت چو حیدر

مصطفی‌? اوصاف و مجلای‌ خداوند جهان شد

جلوه‌ی‌ ذاتش به قدرتْ تالی‌ِ فیض مُقدّس فیض بیحدّش به بخشش، ثانی‌ مجلای‌‌ اقدس

نورش از «کُنْ» کرد بر پا هشت گردون مقرنس نطق من، هر جا چو شمشیر است و در وصف شه اخرس

لیک پای‌ عقل در وصف وی‌ اندر گِل نهان شد

دست تقدیرش به نیرو، جلوه‌ی‌ عقل مُجرّد آینه‌ی‌ انوار داور، مظهر اوصافِ احمد

حکم و فرمانش محکَّم، امر و گفتارش مُسدّد در خصایلْ ثانی‌ اِثْنیْنِ‌ ابوالقاسمْ مُحمّد(ص)

آنکه از «یزدان خدا» بر جُمله پیدا و نهان شد

روزگارش گر چه از پیشینیان بودی‌ مُؤخّر لیک از آدم بُدی‌ فرمانشْ تا عیسی‌ مقرّر

از فراز توده‌ی‌ غبراءِ تا گردون اخضر وز طرازِ قبّه‌ی‌ ناسوت، تا لاهوت، یکسر

بنده‌ی‌ فرمانبرش گردید و عبدِ آستان شد

پادشاها! کار اسلام است و اسلامی‌ پریشان در چنین عیدی‌ که باید هر کسی‌ باشد غزلخوان

بنگرم از هر طرف، هر بیدلی‌ سر در گریبان خسروا! از جای‌ برخیز و مدد کن اهل ایمان

خاصه این آیت که پشت و ملجأ اسلامیان شد

راستی‌! این آیت اَلله گر در این سامان نبودی‌ کشتی‌ اسلام را، از مِهر پُشتیبان نبودی‌

دشمنان را گر که تیغ حِشمتش بر جان نبودی‌ اسمی‌ از اسلامیان و رسمی‌ از ایمان نبودی‌

حَبّذا از یزد، کزوی‌، طالعْ این خورشید جان شد

جای‌ دارد گر نهد رو آسمان بر آستانش لشکر فتح و ظفر، گردد هماره جانفشانش

نیّرِ اعظم به خدمت آید و هم اخترانش عبد درگه، بنده‌ی‌ فرمان شود نُه آسمانش

چون که بر کشتیّ‌ اسلامی‌ یگانه پُشتبان شد

حوزه‌ی‌ اسلام کز ظلم ستمکاران زبون بود پیکرش بی‌روح و روح اقدسش از تن بُرون بود

روحش افسرده زِ ظلمِ‌اندیشان دون بود قلب پیغمبر، دلِ حیدر ز مظلومیش خون بود

از عطایش باز سوی‌ پیکرش روح روان شد

ابر فیضش بر سر اسلامیان گوهرفشان است بادِ عدلش از فراز شرق تا مغرب وزان است

دادِ‌ علمش شهره‌ی‌ دستان، شهود داستان است حُجّت کُبری‌? ز بعد حضرت صاحب‌زمان است

آنکه از جودش، زمین ساکن، گرایان آسمان شد

تا ولایت بر ولی‌‌ّ عصر(عج) می‌باشد مُقرّر تا نبوّت را مُحمّد(ص)، تا خلاقت راست حیدر

تا که شعر «هندی‌» است از شهید، چون قند مُکرّر پوستْ زندان، رگْ سنان و مُژّهْ پیکان، مویْ نشتر

باد، آن کس را که خصم جاهِ تو از انس و جان شد


[ دوشنبه 91/1/14 ] [ 2:27 صبح ] [ علی آلیانی ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

لینک دوستان
برچسب‌ ها
امکانات وب
ایران رمان